هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

عکس مامان و عشقش

سلام قند عسل، خوبی فدات بشم؟ مامانی دیگه داریم به لحظه دیدار نزدیک میشیما،  خودتو آماده کردی دیگه بیای پیشمون؟ داریم لحظه شماری میکنیم واسه اومدن و دیدن روی ماهت جیگر طلا این عکس جدیدمونه   دیدی چه بزرگ و خانوم شدی؟ بگو هزار ماشالله  سونوی دیروز هم گفتش که الان حدود 2600 وزنته و اینکه هنوزم دخمل بلا بریچ موندی تو دلم ، اینجوری کارمون سخت میشه ها مامان، خیلی هم دیگه فرصت نداریم، عزیز دلم خواهش میکنم همکاری کن باهامون   راستی هفته پیش رفته بودیم خونه عمه مریم تولد مهتا گلی، متوجه شدی؟ خیلی وول میخوردی، فکر کنم میخواستی با بقیه بچه ها بازی کنی مامان، آره وروجکم؟   ...
24 ارديبهشت 1392

صحبتای مامان و دخملی 2

جیگر مامان خیلی وقته برات چیزی ننوشتم، نه از روی تنبلی واسه اینکه نمیدونستم این همه حرف که تو دلمه رو چطور بگم قند عسل دیگه چیزی نمونده بیای پیشمون، حدود 4 تا 6 هفته مونده تا جمعمون کامل بشه با اومدن هیوای خوشگلمون، منو بابایی  دیگه دل تو دلمون نیس تا زودتر جیگرگوشمونو ببینیم حسابی واسه خودت توی دلم شیطونی میکنی و هی اینور اونور قلمبه میشی، چند روزیه توپ بستکبال مامان صدات میکنم ، آخه گلکم شکمم مثل توپ بستکبال گرد شده با اینکه هم کاملا معلومه که دخملی داره بزرگ میشه اما نمیدونم چرا وزنم ثابت مونده ، البته دخترم حالش خوب باشه چیز دیگه ای برام مهم نیست هیوا جونم مامان دوست داره دختر گلش مثل یه قهرمان و طبیعی دنیا بیاد، کمک...
16 ارديبهشت 1392

روزت مبارک مادرم

به دنیا آمدم تنها، با ترس و گریان که در آن لحظه تو مرا در آغوش گرفتی .... تنهایی، ترس و غصه همه برایم در آغوشت بی معنی شد. در ناتوانی و ضعف تمام بودم که به من جان دادی و عصاره وجودت را به من اهدا کردی .... به هر بهانه به من گفتی "عاشقم هستی" ولی من اینقدر درگیر بزرگ شدنم بودم که یادم رفت محبتت را پاسخ دهم و اما تو بی دریغ به من عشق ورزیدی .... من رشد کردم و بزرگ شدم به حدی که می خواهم موجود دیگری را به این دنیا بیاورم و جای تو را بگیرم ... اما نه ... تو یکی بودی و هستی تو "مادر" من هستی و بی نظیری.... روزت مبارک ای فرشته مهربان که تنها در این روز یادم می افتد چقدر عاشقتم و بودنت چقدر به زندگیم ارزش می دهد....     ...
11 ارديبهشت 1392

سیسمونی هیوای نازمون ( سری دوم )

مامانی اینم بقیه عکسا     * صندلی غذای جیگرم   * کالسکه ش کالسکه مدلای مختلف میشه که گذاشتم عکسشو   * لباسای دخملم                       هیوا جونم این لباس خوشگلو هم عمه مریم عیدی برات آورده   * لباسای تو خونه     * اینا هم دیگه بقیه متعلقات پیش بند ، جوراب و  خشک کن و ...     ...
1 ارديبهشت 1392

سیسمونی هیوای نازمون ( سری اول )

سلام عشقم، خوبی مامان؟ بلاخره فرصت شد سیسمونی خوشگلمو بچینم و ازشون عکس بندازم، اینجا میزارم تا  یادگار واسه دخترم بمونه ... مبارک هیوا جون باشه راستی دست مامان جون و بابا جون هم درد نکنه بابت زحمتی که برای هیوا عسلی کشیدن، دخملی یادت باشه تشکر کنی ها * نمای کلی اتاق خواب هیوا جون   * تخت خواب دخملی وای دلم غش میره از تصور اینکه به زودی دخمل اینجا میخوابه اینم رختخواب دم دستی   * ویترین اسباب بازی ها و وسایل داخلش       *داخل کمد دخمل       * حوله و وان حمام نی نی گولی راستی مامان این حوله واسه سیمسمونیه منِ...
1 ارديبهشت 1392
1